تنهایی

احساس میکردم که اونجا حتی یه دوست واقعی هم ندارم... حتی یه نصفه ... احساس میکردم تنهای تنهام.... تنهای تنها....... فقط من بودم و خدا .... نه مامان بابای مهربونی که هوامو داشته باشن .. نه دوستی که گه گداری از حال و روزم باخبر بشه . فقط من بودم و اونی که همیشه هست و به قول دکتر شریعتی جایگزین تمام نداشتن هاست  . 

خلاصش اینکه این مدت تا تونستم غصه خوردم و اشک ریختم .... امتحانامم اونقدر بد دادم که در طول تحصیلم سابقه نداشت ... اصلا تمرکز نداشتم حتی موقع امتحان دادن ...فقط یه معجزه از تنها همراه همیشگیم می تونه امیدوارم کنه که واحدامو نیافتم .

خدای مهربونم خودت که خوب می دونی که از اول ترم چقدر درس خواندم.. خودت می دونی که تا جایی که تونستم تلاش کردم... خودت شاهدی این جزوه ها و اون تقویم شاهدن.... پس به بزرگی خودت بازم بهم رحم کن ... همیشه تنها امیدم و تنها یار و پشتیبانم تویی ... خدای من به تو توکل می کنم . بازم آبرومو حفظ کن .. خدای مهربونم  مامان بابام گناه دارن.. اگه بیافتم اونام غصه می خورن .. خدای من ناامیدشون نکن ... خدای خوبم همیشه امیدم به محبتای بی کران و بی پایان تو باعث می شه که بتونم بازم بیاستم و مقاومت کنم ...همیشه یادت شادم می کنه و حس اینکه در کنارمی آرومم می کنه و بی نیاز از همه کس و همه چیز... می دونم مثل همیشه امیدم رو نامید نمی کنی و بازم هوامو داری... خوب می دونم که همیشه می تونم روی کمکهای بی دریغت حساب کنم. منو ببخش که همیشه دستم درازه پیشت و همیشه داغون و گریه او و دماغوام ... کاش می تونستم کاری کنم که خوشحالت کنه .... منو ببخش خدای مهربونم .. ای بی نیاز از همه کس و همه چیز... همیشه دوستت دارم ...  همیشه امیدوارم که کاری نکرده باشم که تو باهام قهر کنی ......الهی به امید تو .....